درود و نیکروز
شما میتوانید پرسش هایتان را بدون نیاز به عضویت در انجمن در بخش مربوطه ارسال نمایید.
برای ارسال پرسش های جدید لطفا یک تاپیک جدید و جداگانه ایجاد کنید تا پرسش شما پاسخ داده شود.
اسكندر(آلکساندر) مقدونی پس از فتح ایران(که آرزو داشت تا آخر دنیا تاخت کند) وقتی كه خود را در آستانه مرگ ديد، بطلميوس سردار سپاهيان او بود به زمامدارى پس از خود انتخاب کرد و به او وصيت كرد كه تابوت مرا به اسكندريه پیش مادرم ببرید و به مادرم بگویید كه مجلس عزاى مرا به اين شکل که من وصیت کرده ام برگزار کند:
سفره غذا بگستراند و همه مردم كشور را به آن دعوت نمايد و بگویند كه همه دعوتش را قبول کنند، مگر كسى كه دوستى و یا عضوی از خانوادۀ خود را از دست داده باشد، در آن مجلس شركت نكند، تا شركت كنندگان در عزاى اسكندر با خوشحالى بدون خاطره تلخ وارد مجلس گردند و شادمانی كنند تا مجلس عزاى اسكندر مانند مجلس عزاى ديگران غمناک نباشد.
وقتى كه خبر مرگ و وصيت او به مادرش رسيد و تابوت اسكندر را در كنار مادرش گذاشتند، مادرش نگاهى به پسرش اسکندر کرد و سپس گفت :
"اى كسى كه کشور و حكومتت ، اقطار عالم را گرفته و همۀ امپراتوران ناچار در برابر بزرگی تو تعظيم مى كردند، تو را چه شده است كه امروز در خوابى و بيدار نمى شوى؟ و در سكوت فرورفته اى و سخن نمى گویى ؟"
سپس طبق خواستۀ پسرش اسكندر، به همۀ مردم اعلام كرد كه در مراسم جشن(مجلس عزای اسکندر) شركت كنند، به شرط اين كه شركت كنندگان، به مرگ دوست و عزيزى گرفتار نشده باشند، او ساعت ها در منتظر ماند ولى هيچ كسى دعوت او را اجابت نكرد، از خدمتگذاران از علت اين نیامدن و عجابت نکردن دستور پرسید.
در پاسخ گفتند: تو خود آنها را از آمدن منع كردى .
گفت : چطور؟
گفتند: تو دستور دادی كه همه دعوت تو را بپذیرند،به شرط آن كه (كسى كه دوست و یا فامیل خود را از دست داده جزو دعوت شدگان نباشد) و در ميان اين همه مردم كسى نيست كه داراى اين شرط باشد.
وقتى كه مادر اسكندر از اين قضیه آگاه شد به اصل قضیه پى برد و گفت: پسرم با بهترين راه تسليت مرا تسلى خاطر داد.
کلا از اون اول از اسکندر خوشم نمیومد از هرکسی ک ب پارس حمله میکرد
به نظر میاد داستان تخیلی یا دزدیده شده هستش تناقضات زیادی دارد. در کدام کتاب آمده؟ چون در ایران داستانهای پندآموز اسکندری مشهور بوده. ولی اکثر داستانها متعلق به اشخاص دیگر بوده که به اسکندر ربطش دادند. ولی جدای از این مسائل داستان قشنگی بود. شاید کمی در موردش تامل کنیم بفهمیم داستان پند آموزی بود.